صدا کن مرا دلبر زیبا همنفس شو با دلم جانا گیتار عشق تو دلنواز مستی عطر تو روحنواز هُرم جنون و شیفتگی میچکد بر بام دلدادگی طعم لبهای تو زیر باران چتر آغوشت مرا سایهبان بابک غلامی # Reply
نازنینم به شوق بوسیدن تو لمس عریان تن تو مستم از بادهی لبهایت عطر آغوش و نفسهایت شراب عشق ز اندام تو لبریز بر قدحم تا ابد ، هوس ریز بابک غلامی # Reply
در من تداعی میشوند اشعار وقتی نگاهت میکنم تو در یاد من چون غزل محو چشمانت میشوم بابک غلامی # Reply
دلم را بردی ای بانوی جاوید مهر قلب من به عشقت میتپد خود چو نامت پایندهای آوازهات پیچیده چون جاودانهای بابک غلامی # Reply
ماجرای دستانم و کمند موهایت پیمان انگشتانم با زلف تو میثاق من و آغوش تو گم شدم در انبوه جنگل موهایت کنار بیشهی چشمانت ساحل لبانم بیقرار کرانهی لعل دلربایت بابک غلامی # Reply
ز بهر زمانهام جز مشقت چکامهای نیست از تو عاشقانه غزلی بسنده میکند که وجع و ناخوشیام آسایش شود بابک غلامی # Reply
هنوز موقع نوشتن از تو خیره میمانم به دستهایم جنون زبانه میکشد به سوی تو شیداییات چه میکند با چشمهایم ترقیم حُسن جمال تو خاموش میکند شعلهی تنهایم بابک غلامی # Reply
دست به قلمم کرد رفتنت نگاهت را دوباره میخواهم آغوش و لبهای دیوانهکنندهات را دوباره میخواهم بابک غلامی # Reply
بردی اعتراف میکنم دلم را با نگاهت چشم را با رخسارت دل فریفته شد با خندههایت اقرار میکنم قمار با تو را باختم بابک غلامی # Reply
برایم مانند تو کسی نیست پژمرده که میشوم خیال باران در من ببار بر من که پاک و روشنی با طراوتی و آرام جان بابک غلامی # Reply
پایان مهرگان تازه میشود با تفألی از حافظ در ضیافت یلدا انار دانکرده در دستان تو برای من شاید وسوسهی دیدن تو اغوا شوم در اغوش تو بابک غلامی # Reply
وقتی در خیالمی نفسهایم شعر میشوند کنارت مینشینم وسوسه میشوم مرکب میریزد از تو مینویسم بابک غلامی # Reply
در خیال تو زندهام نفسهایم شعر میشوند کنارت مینشینم غرق در رویای گیسوانت قهوهی چشمانت را لاجرعه مینوشم ماه در فنجانم نشسته از تو مینویسم بابک غلامی # Reply
در پنجرهی عشق ، تو را میبینم به چشمهایت خیره میمانم که مبادا چون اشک از چشم تو بیفتم روزنهی دیدهات پر از شعر لبهایم میتپند در دلهرهی گفتن از تو بیقرار ماندهام بابک غلامی # Reply
نظر کن که لغات بیقرار پیاپی سر میرسند تا به سجدهی تو درآیند تو خود ، کعبهی احساس واژهها ، ردیف به ردیف بندبند ابیات به حوالی تو طوافت میکنند بابک غلامی # Reply
زمستان سرد ، عاشقانه شد با تو قصۀ عشقمان ، گرم میشود با تو دوستت دارم به گرمی سوزان تنت داستان زیبای گیسوانت و دستان مست ز عشق و آغوش گرممان ذره ذره آفتابی میشود داستانمان بابک غلامی # Reply
دیواری عاشقانه بین ماست صدایت و دیدگانت پرستیدنیست چشمانت بهترین خاطره است خیال نفسهایت در ساحل آغوش من دریا را شکنجه میکند قایقت و امواج اشک چشمم تسلیم نگاه توست بابک غلامی # Reply
دیوانه نگاه کن چمدان خاطرات با تو بودن پر از دوستت دارمهای من بگذار فاصلۀ نگاهمان کم شود فکر دوریَت ، اشک چشمم ، سرمای تنم محتاج گرمای تنت و ساعتها با تو بودنم بابک غلامی # Reply
بیقرارتم ، تنهام نذار فکرم آلودۀ توست نازنین ذهنم رو آشفته نذار کاش باشی و قرارم شی لبهایت عاشقانه مینوازد آغوشت کجاست؟ بیتابتم بیتاب بابک غلامی # Reply
محاکمه کردی بودنم را دادگاهت امن و عاشق است لبانی که دستور اعدام داد به آتش آغوشت برد مرا تو امنترین زندان دنیایی بابک غلامی # Reply
با دلدادگی همراه بوسه و نگاهت زمستانم را گرم کن گاهنامهام پر از تماشای تو زمام دلم را به دست آر بی تو حتی بهارم زمستان میشود بابک غلامی # Reply
تجسم دوریَت هم درآورد است لمس حضور زیبایت رؤیاییست حس داشتن دستانت آرزوست تماشاییست نگاه زیبایت خیال تنهاییام با تو زیباست دلم بیتاب داشتن توست بابک غلامی # 💋💋 تقدیم به رفیق بیهمتا نازنین لقائی Reply
هستیام با تو تازه میشود نازنینم خاک و گل باطراوت میشود بهترینم زمانه تازه شد و دلم باصفا شده نوروز آمده عشقم شکوفا شده بابک غلامی # Reply
25 Comments on “CONTACT”