فصل اول - اشعار ۱ الی ۱۲

 

نیمه‌ شب برفی

 

شب از نیمه گذشته بود

برف، آرام آرام می‌بارید

جای‌جای پارک، غرق سپیدی بود

سوزی کشنده جولان می‌داد

نیمکت پوشیده از برف

زیر نور چراغ خودنمایی می‌کرد

فضا لبریز از سکوت بود

گویی زمان از حرکت وامانده بود

من و تو، رودرروی هم

یکدیگر را نظاره می‌کردیم

سرما وجودمان را تسخیر کرده بود

نوای مرگ در گوشمان زمزمه می‌کرد

آهسته آهسته، نگاهمان

ما را به سوی هم کشید و

دستانمان در هم گره شد

به یکباره حرارتی دلنشین

سرتاسر وجودمان را فراگرفت

نوای شورانگیز تپش قلبمان

سکوت پارک را در هم شکست

فضا آکنده از عطر عشق شد

و چه طعمی داشت

لحظۀ ما شدن

در آن نیمه‌ شب برفی

 

پنجشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۰

 


   

انتظار

  

شبی سرد و برفی

کلبه‌ای محقر در انتهای جاده‌ای متروک

تک چراغی روشن

صدای سوختن هیزم در شومینه

پیرمردی نشسته بر صندلی چوبی

نگاهش خیره به ساعت دیواری

در کنارش میزی کوچک

دو شاخه گل رز در گلدان

دو فنجان قهوۀ گرم

و یک صندلی خالی

  

جمعه ۱۹ فروردین ۱۳۹۰

  


 

ردپا

  

صدایی آشنا بار دگر

عاشقانه مرا به سوی خود می‌خواند

بغضی خسته در طنینش می‌رقصد

مالامال لحظه لحظه تنهایی

من در کویر ابهام سرگردانم

حسی دوگانه بین ماندن و رفتن

آماج واژه واژۀ احساس

شیدای این نوای طوفانی

ناقوس قلبم دیوانه‌وار می‌نالد

در طلبش بی‌وقفه و پی‌درپی

به دنبال این هوس می‌دوم تا دور

لیک از او فقط یک ردپا باقی‌

  

پنجشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۰

 


  

وداع

 

شبی هم‌بستر محنت

دریا، محزون و بغض کرده

در آغوشش عروس دریایی بی‌جان

قطرات اشک، نقش‌ بسته بر گونۀ صخرۀ پیر

ساحل، تب‌دار و آتشناک

ماه، هم‌نواز ملودی غم‌فزای امواج

و سکوت ماهی‌ها

  

سه‌شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۰

 


 

گمشده

  

قلبم را به گواه عشق طلب کردی

سپردمش به تو در کمال اخلاص

سال‌ها می‌گذرد و نشانی ز تو نیست

من ماندم و یک وجود بی‌احساس

  

چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۰

 


 

غریبه

 

شبی خاموش و بارانی

شبح سکوت

سایه‌گستر بر عرصۀ خیابان خلوت

و طنین گام‌های خیس شبگردی غریب

که در هلهلۀ زمان محو می‌شد

  

پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۰

 


 

حسرت

  

در صفحات تاریخ گذشتۀ تقویم زندگی

ثانیه‌های با تو بودن را تصویر می‌کنم

خاطرات غبار گرفتۀ ذهنم را

با قطرات اشک تطهیر می‌کنم

  

یکشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۰

 


  

آرامگاه

 

تابوت مرا بیاورید

می‌خواهم با ترنّم سکوت هم‌بستر شده

چشم‌هایم را به روی تکرار ببندم

تابوت مرا بیاورید

می‌خواهم از حصار ثانیه‌های تشویش رها گشته

با امواج آرامش همسفر شوم

تابوت مرا بیاورید

می‌خواهم شراب عشق را لاجرعه نوشیده

در هیئت مرگ

بر لب‌های زندگی بوسه زنم

  

پنجشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۰

 


  

پردۀ آخر

  

گل‌های عشق

فرو رفته در مرداب جمود

تارهای اندوه

تنیده بر جوانه‌های احساس

دریچه‌های لبخند

پوشیده از زنگار اشک

سایه‌های اضطراب

محیط بر صحنۀ وجود

نغمه‌های شادمانی

محبوس در بن‌بست سکوت

علف‌های هرز تکرار

روییده بر دشت لحظه‌ها

شیشه‌های امید

ترک برداشته از فغان دلخستگی‌ها

دشنه‌های خاموشی

فرود آمده بر شاهرگ زمان

و

شمارش معکوس

  

شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۰

 


  

یک احساس کوچولو

  

دقایقی پس از قطع باران

پنجرۀ اطاقم را می‌گشایم

و بوی خاک مرطوب را

با نفسی عمیق استشمام می‌کنم

سرمست عطر طبیعت

در افکار خود غرق هستم

که بادبادک قرمز رنگی در آسمان

نگاه مرا به سوی خود می‌خواند

نخ بادبادک را دنبال کرده

به پنجرۀ کوچکی در دوردست می‌رسم

غریبه‌ای که در کنار پنجره ایستاده

برایم دست تکان می‌دهد

چهره‌اش به درستی پیدا نیست

اما تپش قلبش را

در رقص بادبادک می‌شنوم

تبسمی گرم و لطیف

بر لبانم می‌نشیند

و دستم به آرامی

با دست غریبه همراه می‌شود

  

چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰

 


 

بازگشت

 

طنین دلنشین ساز نوازندۀ شبگرد

مرا با خود به آن شب سرد زمستانی برد

تو به دیوار سنگی پارک، تکیه زده‌ بودی

و سیگارت را با حسی عمیق پُک می‌زدی

گرمای نفست

در آغوش دود می‌رقصید

و با گذر ثانیه‌ها محو می‌شد

با سکوتی دل‌انگیز

احساست را فریاد می‌زدی

و با تبسمی دلفریب

در جستجوی نگاهم بودی

لیک، من تمام مدت

خیره به سیگاری بودم

که بر لب‌های تو

می‌سوخت و جان می‌داد

  

جمعه ۴ شهریور ۱۳۹۰

 


  

کرانۀ دلدادگی

  

دریای وحشی

با بوسه‌های شهوت‌انگیز

بر لب‌هایم شلاق می‌زند

گیسوانم را

در گرماگرم نفس‌های مستانه

پریشان می‌کند

گداخته از نعره‌های جنون‌آمیز

مرا در آغوش می‌کشد

و من

مُسخّر رایحۀ خوش دلباختگی

خود را به امواج می‌سپارم

  

سه‌شنبه ۸ شهریور ۱۳۹۰